۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

6-

نه مرداد هشتاد و هشت ، ساعت شانزده و سي دقيقه به گاه سوفيا و هژده به افق تهران ، در اتاق شماره 1309 ، اشکوب سیزدهم هتل بونیتا(Bonita) در کناره ی توریستی ماسه های تلایی(Golden Sands) در نزدیکی های شهر وارنا در بلغارستان : بيرون هوا ابريست و نزديكيهاي نيمروز كه داشتيم در كناره گام مي زديم نم نم باراني باريد . الميرا خواب است و من هم مي شود گفت دوروبر نيم ساعت تا چهل و پنج دقيقه اي خوابيدم ، اما نمي دانم در پي چه دشواريي يكهو بيدار شدم و ديگر خوابم نبرد . در بالكن بسته است و كولر اتاق روشن . اگر در را باز بگذاري حتي در اين اشكوب سيزده نيز در كوتاه زماني با آن كه وزش بادي محسوس نيست ، آرام آرام اندازه ي زيادي ماسه بدرون اتاق خزيده ، و روي ملافه هاي سفيد وبويژه تخت نزديكتر به بالكن انباشتگي آن چشمگير خواهد بود . من هم اينك بخشي از پرده را كنار زدم (نمي شود همه ي آن را كنار زد ، چون الميرا خواب است و نبايد زياد اتاق روشن شود ، زيرا برهم زننده ي خواب خواهد بود ) و چشم انداز دوروبر : دريا وكناره اش ، انبوه و جنگل بلافصل و چسبيده به آن ، ساختمانها و هتلهاي جاي گرفته در ميان آنها ، درختان ،خياباني كه از روبروي هتل مي گذرد ،و سرانجام ماسه هاي كناره اي كه تا چشم كار مي كند از دو سو (چپ و راست)روي آن تختهاي راحتي ويژه ي لميدن و چتر گذاشته شده و اينجور كه پيداست اين خدمات نيز بر واژگون گمان نخستين ما هرگز همگاني و رايگان نيست ، و نزديكتر كه مي روي همه جا تابلوهاي پرتابلي را مي بيني كه روي زمين گذاشته و روي آنها نوشته شده است : paid area-amberella ® -دايره با نشان ضرب در قرمز ، و در اين ميان گاه كساني بادفتر و دستك در كار شمارش و كار با ماشين شمار ديده مي شوند ، كه همه ي اينها نشان از رايگان نبودن آنها دارد . با اينهمه ما امروز نيز پس از خوردن يك بامدادانه ي مفصل در هتل مانند ديروز دوروبر ساعت يازده به گاه سوفيا از هتل بيرون زديم ، براي دو كار . يك : رفتن پيش خانم ديروزي و نام نويسي براي دو تا از تورهايش ، روستاي بلغاري و بالچيك ، كه اين كار نيز نيازمند جابجايي بخش ديگري از دلارها به لوا بود ، و دو : گردش در كناره و گام زدن روي ماسه هاي تلايي (آيا كسي هرگز تا كنون ماسه به رنگ قرمز يا سبز يا آبي و به هر روي غير تلايي ، جايي ديده است ؟ براستي اين چه نامگذاري احمقانه و بي مسمايي است ؟ البته كارشان درست است . يك نامگذاري قشنگ مي تواند ذوق يا كنجكاوي ديگران را برانگيزد ، اما ماسه هايش درست مانند شنهاي كناره اي ياغيركناره اي سرتاسر دنياست بي هيچ كوچكترين برتري يا تفاوتي) و دست زدن در آب درياي سياه و مزه كردن آن (آب اقيانوسها يادرياها در همه جاي دنيا قاعدتا يك مزه بيشتر نبايد داشته باشد . بندرلنگه باشد يا كناره ي توريستي شن هاي تلايي در بلغارستان) . اين بود كه نخست براي جابجايي پول خود به چند صرافي پيرامون كه ديشب آنها را نشان كرده بوديم و بسته بود ، سر زديم . همه جا نرخ يكسان و 1.30 بود . ما تنها مي خواستيم هشتاد دلار را به لوا برگردانيم ، اما خرد بيست دلاري نداشتند و يك جا هم كه كمتر از سد دلاري نداشت . اين بود كه برگشتيم نزد آن يكي كه تنها وتنها يك اسكناس خرد ده دلاري داشت و سد دلاري خود را داديم و ده دلار به همراه سد و هفده لوا گرفتيم . نكته ي بسيار جالب در اينجا نيز اين بود كه همين كه خواستيم بدرون اكسچينج پا بگذاريم ، يك صرافي دستفروش بلغاري آمد نزديك و با آوايي اهسته پرسيد كه : چينج ؟ چينج؟پاسخ داديم : نه . گفت : سد دلار ، سد و پنجاه لوا . گفتم: no change , no change ! ، كه عبارت فارسي آن مي شود : گورت را گم كردي يا بزنم توي ملاجت ؟ و اين كلاه بردار نيز در همه ي اين مدت كه ما داشتيم صرافي ها را مي گشتيم همه جا سايه وار دنبال ما افتاده بود . و يك جاي ديگر روبروي يك صرافي ديگر هم پيش آمد و باز مانند شيطان ما را وسوسه كرد ، كه اين بار من فرياد زدم : no change , no change ! ، كه يارو با دستپاچگي خواست جايي پنهان شود . يكجا هم من تلافي ديروز راسر اين يكي درآوردم ومسخره اش كردم . پرسيدم : گفتي چند مي خري ؟ كه او با شادماني بي درنگ خواست ما را به گوشه اي بكشاند و خود به آن سو به راه افتاد ، در حالي كه ما خنده كنان راه خود را در خيابان اصلي دنبال كرده و به او نگاه هم نكرده بوديم ، و او همچنان داشت مي رفت آن پشت مشت ها ، يعني گوشه و كنار بويژه در پشت فروشگاهها به اين اميد كه ما دنبالش برويم و بتواند در آنجا عمل خباثت آميز وچركين خود را به انجام برساند . داستان شگفت انگيز ديگر اين بود كه آن پيرزن ديروزي كه روبروي يكي از همين باجه هاي جابجايي پول به فرم سرپايي و دستفروش تور ارائه مي داد و ما ديروز با او گفتگو كرده و الميرا حتي با او عكس نيز برداشته بود وديروز هنگامي كه پس از توضيحات گسترده و مفصلش سرانجام ما به او گفتيم : بسيار خوب ، فردا پيشت خواهيم آمد ، پي در پي مي گفت : نه ، امروز مرا شاد كنيد ، چون امروز زادروز من است و فردا چون من امشب جشن و پارتي دارم ، ديگر اينجا نخواهم بود (و بي دودلي اين مگر كلك و رمز براي به جنبش درآوردن احساسات گذرندگان و پيدا كردن مشتري و كشيدن آنها بسوي خود چيز ديگري نبود) ،امروز نيز ، قبراقتر و شادابتر از ديروز سرجاي خودايستاده بود و كاسبي مي كرد . و هنگامي كه به صرافي نزديك مي شديم ، الميرا گفت : ما را نبيند ، ما را نبيند . گفتم : درست بر عكس ، اوست كه بايد از ما پنهان شود ، چون به ما دروغ گفته است ، نه ما . ولي ديديم كه بسيار پرروتر از ديروز ، آمد جلو و گفت كه امروز نرخ هايش را كاهش داده است ! هرچند هنگامي كه ما جويا شديم چرا ، پاسخ روشني در چنته نداشت ، و تنها مي گفت : رانندگان ، رانندگان . و داستان پركشش تر هم اين كه چون ما ديگر به او دودل شده بوديم ، با آن كه ديروز مي گفت و تاكيد مي كرد ، همه ي هزينه هاي تور را در پايان پس از انجام تور دريافت خواهد كرد ، اما هنگامي كه ما امروز از او پرسيديم كه آيا همه ي هزينه هاي تور را در پايان دريافت مي كند، ناگهان زد زيرش و گفت كه نه ، پنج لوا براي هر تور هم اكنون مي گيرد . و ما ديگر بسيار به او بدگمان شديم . زيرا گفتيم خوب اين زن دستفروش كه براي بدست آوردن چند لوا تا مي تواند دروغ مي گويد ،‌ چه تضميني است كه پس از گرفتن لواهايش فردا بامبولي ديگر درنياورد ، جابجا نشود ، و بازيهاي پيش بيني نشده ي ديگر . و به هر روي اين هم بخشي از همان اصل هميشگي است كه با دستفروش و آدمهاي سطح پايين نبايد طرف شد ، هر چند اين سخن به هيچ روي به مفهوم كلاه بردار بودن تك تك آنان نيست ، و در ميان آنها بسيارند آدمهاي شريفي كه از سر ناچاري و ناداري چنين پيشه اي را برمي گزينند ، اما نكته اينست كه بسياري از آنان نيز از سر همين نداري و افلاس دست به تقلب مي زنند . به هر روي هنگامي هم كه داشتيم از سويي ديگر به سمت مغازه ي آن زن ديگر مي رفتيم دريافتيم كه آن مرد ديروزي نيز كه در ماشينش نشسته و روي ديواره ي ماشين مي ني بوس مانندش (ون مانند)همين تورها را آگهي كرده و بها داده بود و ديروز با او بگونه اي گسترده گفتگو و او نيز آلبوهايش را با موشكافي هر چه بيشتر به ما نشان داده بود ، اما هنگامي كه سرانجام مانند آن پيرزن به او گفته بوديم : خيلي خوب ، ما بايد بررسي هاي بيشتري انجام دهيم ، اگر فردا همين جايي ، شايد بهت سر زديم ! ناگهان با تمسخر پاسخ داده بود : فردا ؟ هه هه هه ، نه ، من مشتري زياد دارم و هميشه اينسو و آنسو هستم ، من خيلي كم در دسترس هستم . يعني اگر مي خواهيد ، بياييد همين اكنون نام نويسي كنيد . و ما پاسخ داده بوديم كه : بسيار خوب ، good luck . و او نيز هنگامي كه ديده بود راستي راستي ما داريم از او دور مي شويم دنبالمان دويده و برگه اي را كه رويش تورهاي خود و نرخ آنها را به همراه شماره همراه خود چاپ كرده بود به ما داده بود ، اما اين مرد همواره بيرون از دسترس و داراي مشتريهاي زياد ، همين امروز نيز مانند ديروز ، در ماشين خود نشسته بود و چرت مي زد ! كه ما ديگر به او نگاه هم نكرديم . به هر روي ما پس از پيمودن خيابان ديروزي و رسيدن به مغازه ي آن زن ، پس از خوش و بش و انجام گفتگوهايي مفصل درباره ي چيزهاي گوناگون(بهاي خانه ، زمين ، و ويلا در وارنا ، موضوعات سياسي ، كوچ به بلغارستان ، شهرت ايران در جهان ، گردشگراني كه به وارنا مي آيند ، و . . . ) ، سرانجام در دو تا از تورهاي او نام نويسي كرديم . و او پس از دريافت بيست لوا پيش پرداخت براي هر تور، آدرس ما را نوشت و به ما رسيد داد و گفت كه سر ساعت نوشته شده جلو هتل بياييم و بازمانده ي پول تورها را به ليدر يا راننده بپردازيم . و سرانجام هنگامي كه م ناز او درخواست discount يا تخفيف كردم ، رويهمرفته براي دو تور شش لوا از ما كمتر گرفت . او نيز هم ديروز و هم امروز با حوصله و به كمك آلبوم دربراه ي همه ي تورهايش به ما آگاهي هاي گسترده و همه سويه اي داده بود . و زماني كه من از او پرسيدم پس چرا برخي در پيرامون شما همين تورها را با نرخهاي پايين تر ارائه مي كنند پاسخ داد : شايد مدل ماشينشان خوب و كولردار نيست يا راهنما(Leader) ندارند ، كه البته اندكي بي معني بود . چون خود رانندگان ماشينها نقش ليدر را بازي مي كنند ، و ليدر شاخ و دم ندارد ، اما درباره ي كولر و خوي (عرق)ريختن ، كه آنرا با كشيدن انگشت نشانه دست راست به فرم عمودي در پهناي روي خود آنرا به ما نشان مي داد ، شايد راست مي گفت و تا اندازه اي حق با اين خانم وارنايي زني بود ميانسال و دوروبر پنجاه تا شست ساله ، و خانه شان در كوي فرودگاه وارنا جاي داشت ، بود .





پس از آن راهي را كه رفته بوديم بازگشته و در ميان راه به وارسي بهاي غذاي رستورانها و داشته هاي فروشگاههاي كه چيزهاي يادگاري مي فروختند ، چيزهايي كه سرانجام مي بايست براي آشنايان و نزديكان خود ارمغان مي برديم ، پرداختيم . و در پايان گام زنان و با احتياط بسيار به گونه اي كه شن بدرون پاي افزار هايمان سرازير نشود ، به روي ماسه هاي تلايي درياكنار پا گذاشتيم . همان جور كه گفتم درياكنار پر بود از چتر و سايبانهايي كه از ني ساخته شده بود ، و تختهاي پلاستيكي ساخته شده ويژه ي لميدن كه نمونه ي آن در فرودگاه بين المللي تهران نيز به چشم مي خورد . در همه ي درازي درياكنار ملت تا نودونه درسد اروپايي روي ادوات و آلات يادشده يا روي زمين در حالي كه زيراندازي پهن كرده بودند يا روي ماسه هاي لخت در حالي كه بيشتر خانمها تنها شورتي ركابي به پا داشتند ومردان نيز شورتي مردانه ي كوتاه ، دراز كشيده يا لم داده بودند . شماري در اين چگونگي روزنامه يا مجله يا رماني مي خواندند ، گروهي حالت خواب و آسايش داشتند . كمتر كسي چيزي مي آشاميد ، و بخشي ديگر كه بيشترشان جوانان و نوجوانان پسر بودند خود را به آب زده و با توپ ، دوتايي يا سه تايي يا چهارتايي هندبال يا واليبال بازي مي كردند ، يا كارهاي گونه گون ديگري از اين دست . من تا جايي كه همراهي الميرا پروانه مي داد و تابلو نبود از برخي از صحنه هايي كه از ديد خودم پركشش بود با گوشي سوني اريكسون خودم تصوير برداشتم . به هر روي در كناره تا جايي پيش رفتيم و هر چند تا چشم كار مي كرد همچنان چتر و سايبان و لم گاههاي پلاستيكي بود و مردم بودند ، ولي چون يكنواخت بود ، راه بازگشت به هتل را در پيش گرفتيم . در حالي كه الميرا نيز از برخي از صحنه هايي كه برايش داراي كشش بود (براي نمونه يك جا ماساژ مي دادند با نرخ بيست دقيقه ، چهارده لوا ، يا جاي ديگري كه يك مرد بسيار چاق روي يكي از اين لم گاهها دراز كشيده ، كلاهش را روي چشمش گذاشته و سرگرم خواب نشان مي داد ) فيلم گرفته بود .


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر