۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

3-

بار خود را بستم
رفتم از شهر خیالات سبک بیرون
دلم از غربت سنجاقک پر
(سهراب سپهري)
ساعت پنج دقیقه ی بامداد روز هشت مردادماه هشتاد و هشت ، بر فراز آسمان در هواپیمای شرکت ایربلغاریا : این هواپیما که قرار بود ساعت بیست و بیست و پنج دقیقه پرواز نماید با بیش از یک ساعت دیرکرد سرانجام ساعت بیست و یک و سی دقیقه به هوا برخاست . این هواپیما که همگی پرسنل پرواز آن به همراه خود خلبان بلغاری بوده و وابسته به یک شرکت بلغاریست ، در آغاز کار بسیار ناشیانه و با شیب بسیار زیادی به هوا برخاست ، با تکانها و سروصداهای ناهنجار و شدید کار خود را دنبال کرد ، و سرانجام در پایان پانزده دقیقه ی نخستین پرواز نزدیک بود به یکباره واژگون و نابودمان سازد ، به گونه ای که المیرا که خیلی زود دست به کار خواب شده بود ، با ترس زیاد ناگهان از خواب پرید ، و از شدت ترس بازوان و پاهای مرا در دست گرفت . و من خودم در همه ی رهنوردیهای هوایی براستی این نخستین بار بود که با یک چنین تکان هراسناک و ویرانگر هواپیما که بروشنی در آستانه ی چپه شدن بود روبرو می شدم . رهنوردان یا گردشگران که در یک آن همگی ترسیده و اشهد خود را خوانده بودند ، کوشیدند با لودگی و خنده بر ترس خود و خانواده ی خود چیره شوند ، و از همان آغاز تیک آف یکی با اشاره به افتادن هواپیمای مسیر قزوین- ایروان مسخره بازی درآورد که : فقط پانزده دقیقه ی اول پرواز مهم است . اگر از قزوین عبور کند و نیفتد دیگر انشاءالله مشکلی نخواهد بود . به هر روی از پذیرایی نخستین با شکلات که در هواپیماهای ایرانی معمول است نیز نشانی نبود . از همان لحظه ی نخستین پرواز و پیش از برخاستن چراغها را خاموش و پس از بلند شدن کامل و فاصله گرفتن از زمین و حالت پایدار به خود گرفتن ، دوباره آنرا روشن کردند . مهمانداران سه دختر زیبا با موهای کاملا بلوند و یک پسر بلغاری بودند که پس از تنها چهل و پنج دقیقه تا یک ساعت بر خلاف شرکتهای هواپیمایی ایران با غذای گرم آغاز به پذیرایی کردند . غذا جوجه کباب بلغاری (سرچوب) بود ، با یک ذره برنج شل (درست همانند برنج ترکها) ، و یک نان گرد باگت ، که به هیچ روی سیرکننده نبود . همچنین یک کیک بسیار کوچک ، یک پنیر مثلثی ، یک کره ، و یک ذره شیر در پلاستیکی قلمی به همراه خلال ، نمک ، شکر ، فلفل ، دستمال کاغذی ، چنگال ، کارد ، و سرانجام قاشق پلاستیکی از دیگر محتویات بسته ی پذیرایی بود . که به زودی جویس یا همان آب میوه ی خودمان نیز پخش گردید . اما ما دیگر مایه دردسر نشدیم - هر چند خیلی ها شدند- که بابا یک کم نان بدهید ، اینجوری که کسی سیر نمی شود . به همان چیزها بسنده کردیم . اما جوجه کبابشان انصافا بامزه و خیلی جالب بود ، یعنی چیز دیگری بود ، که من تا کنون همانند آن را در هیچ جایی نخورده بودم . پیش از این هم در بلندگو که تمام گفتگوهای آن به زبان انگلیسی بود اعلام کرده بودند که پذیرایی به چه ترتیب خواهد بود . به زودی نیز روشن شد که آن یک ذره شیر و شکر و کیکی نیز که در بسته ی پذیرایی دیده می شد ، به چه درد می خورد و برای چه امر مهمی بود . زیرا تنها بیست دقیقه پس از پخش بسته های غذایی آغاز به پخش چای یا کافی(قهوه) به دلخواه سرنشینان میان آنها کردند . که من و المیرا کافی درخواست دادیم ، و پس از آن بود که المیرا بزودی دریافت که آن یک ذره شیر و شکر ، و کیک کوچولوی موجود در بسته های غذایی نیز ، ای شگفت پس برای حل کردن در همین کافی کذایی بود . که همین کار را کردیم ، اما نه رنگ قیرمانند این کافی با این یک ذره شیر تغییر می کرد ، و نه مزه ی همچون زهر هلاهل آن . و من که کیکم را هم زودتر خورده بودم ، ناچار شدم کافی خود را با همین تلخی و زهریش نوش جان نمایم . اما المیرا شانسش خوب بود زیرا کیک خود را پیشاپیش میل نکرده بود . نکته ی جالب دیگر برای المیرا این بود که مهمانداران بلغاری مانند ترکها به چای دقیقا همان چای می گفتند و در هنگام پخش می پرسیدند : کافی – چای ؟
بزودی پذیراییها به پایان رسید و یک چرخ دستی پر از عطر ، اسباب بازی بچه ها ، و چیزهای دیگر از سوی مهمانداران به میان کشیده شد . ما نخست گمان کردیم که مانند ایران می خواهند به کودکان اسباب بازی رایگان بدهند . اما چنین نشد . اسباب بازیها و چیزهای دیگر در بنیاد تنها به دوستداران آن به فروش می رسید .
به هر روی پس از آن تکان بسیار ناشیانه ی نخستین ، تا کنون دیگر هواپیما به آرامی آسمان پیمایی کرده و مگر در هنگام پیچیدنها لرزش ویژه ای نداشته است . اما پس از آن تکان ویرانگر ما اکنون از هر تکان ناچیزش در هنگام تغییر جهت یا ارتفاع کم کردن نیز مانند مارگزیده ها وحشت می کنیم . در درازی این پرواز سرنشینان از همان آغاز بیش از پیش سروصدا و شلوغ کرده ، و از جای خود بلند شده اینسو و آنسو رفته و می روند ، و بچه های کوچک نیز بیش از اندازه بیقراری و جیغ و داد کرده اند ، ولی رویهمرفته مهمانداران بلغاری با حوصله با سرنشینان روبرو شده اند . در این پیوند بود که المیرا گفت که اگر سرنشینان بلغاری بودند گمان نمی کنم تا پایان پرواز آوایی از کسی بر می خواست یا کسی از جایش بلند می شد . بچه هم که اینها به خودی خود زیاد ندارند ، یا اگر هم داشته باشند با خود اینقدر اینسو و آنسو نمی برند . به هر روی تا این هنگام که لحظات پایانی پرواز را سپری می کنیم (شاید دست بالا نیم ساعت دیگر به فرود مانده باشد از این پرواز سه ساعت و نیمی) تنها در این نیم ساعت پایانی است که مسافرین و بچه ها تا اندازه ای آرام گرفته اند . زیرا هر چه باشد سروصدا کردن و شلوغی و جنب و جوش هم آدم را از پای در می اورد و خسته می کند . المیرا بر پایه ی نخوابیدن پس از نیمروز (که بدان خوگر شده )توانست چرت کوتاهی بزند ، و من نیز که بخاطر ارائه نشدن روزنامه و هرگونه رسانه ی نوشتاری در هواپیما با دشواری گذراندن زمان روبرو بودم ، خودم را با نوشتن این یادداشت سرگرم کردم . به هر روش هم اینک هواپیما آرام آرام در کار کم کردن بلندی(ارتفاع) و آماده شدن برای فرود در فرودگاه وارناست ، هرچند هنوز از بلندگوی هواپیما در این پیوند چیزی را اعلام نکرده است .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر