۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

11-

سيزده مرداد مرداد هشتاد و هشت در اتاق شماره 1309 هتل بونيتا در گلدن سندز ، ساعت چهارده به گاه سوفيا : ديشب برابر برنامه براي خريدن شام كه پيشتر تصميم گرفته بوديم از آن پيتزاهاي پرملات را آزمايش نماييم ، پايين رفتيم و پس از بررسي گذرا بازار و فيلمبرداري الميرا از صحنهاي پايكوبي در كار انجام در يك رستوران ، سه تكه ي سه گوش(مثلثي) از پيتزاهاي ياد شده را به بهاي هفت و نيم لوا خريداري و به اتاق بازگشتيم . افزون بر اين كه پيش از آن براي پيدا كردن و نشان كردن ارمغان هاي درخور دوري در بازار زده بوديم . در اتاق نوشابه داشتيم . اين بود كه در بالكن سفره را گسترديم . الميرا چون بامداد بر پايه ي بيماري چيزي نخورده بود و از همين رو پيتزاي سوم را در بنياد براي او كه قاعدتا مي بايست تا اين زمان بسيار گرسنه مي بود خريده بوديم . اما الميرا يكي خودش را هم نتوانست تمام كند . از سفره ي شام در بالكن و فضاي پيرامون آن در شب چند دقيقه اي فيلم برداشتيم . و پيتزاي بازمانده را بالاي سر يخچال كه نمي دانم چرا يخچالش اينجوري است ، خوب خنك نمي كند ، يخ بستن هم كه پيشكشش ، و بجاي آن گرما از آن بلند مي شود ، براي فردا ناهار گذاشتيم . يخچال درون يك كمد كه تلوزيون روي آن گذاشته شده است ، جاي دارد ، و پيتزا در بنياد درون كمد روي سر يخچال و زير تلوزيون جاي گرفت .
اما امروز بامداد نيز مانند روزهاي پيش براي خوردن بامدادي در رستورانه هتل بهنگام از خواب برخاستيم . بيماري الميرا خوب يا بهتر شده بود . پس از بامدادي دو سه ساعتي همينجور در اتاق به خواندن و پاكيزه سازي (نظافت) سپري شد و پاكيزه ساز خوشگل هتل آمد ورختخوابها و اتاقها را سامان داد و دستشويي و راهرو را تي كشيد ، و باز مانند ديروز نمي دانم دقيقا به چه آهنگي داشته هاي يخچال را چك كرد ! در زمان پاكيزه سازي او الميرا رفت توي بالكن ومن براي ديد زدن پنهاني او توي اتاق ماندم ... به هر روي باز هم برابر برنامه اي كه قرار بود روز پاياني را به خريدن ارمغان براي نزديكان ويژگي دهيم ، دوروبر ساعت دوازده به گاه سوفيا پايين رفته و در زماني نزديك به يك و نيم ساعت ، نزديك چهل لوا هديه خريديم : گردنبند ، يك اسباب بازي براي فاروق (آب فشفشه كن)، شش تا جاسوئيچي كه سه تاي آنها قطب نما در كنار دولفين بود ، دوتاي ديگر صندوقچه ي كوچكي بود كه جاهاي ديدني اين پيرامون روي دفترچه كوچكي در آن نقاشي شده بود ، و سومي پنچ پليت سه گوش كه روي آنها تصاوير جاهاي ديدني بلغارستان ديده مي شد ، به فرم آويزان بود . ارمغانهاي ديگري كه خريديم دو تا مكعب مستطيل بلوري بود كه تصويري خوب از ماسه هاي تلايي در ميان آن ديده مي شد . و سرانجام ارمغان نهايي بلوري بود با پايه كه در ميان آن پيكره اي از طبيعت بلغارستان به چشم مي خورد ، و آن را كه سروته مي كردي ذرات درخشاني در ميان آن جابجا و دوباره ته نشين مي گرديد . من در حالي كه الميرا داشته هاي مغازه ها را براي يافتن ارمغانهاي درخور چك مي كرد ، چون روز پاياني حضورمان در اينجا بود ، در انديشه ي شكار چشم اندازهاي زيبا با دوربين موبايل خودم بودم ، و يك دو جا نيز الميرا با بودن خودم در زمينه از چشم اندازها عكس برداشت .
در برگشتن از بازار پيتزاي ديشبي را به همراه نوشابه به عنوان ناهار نوش جان كرديم ، و از آن هنگام تا كنون در حالي كه كولر روشن و بخشي از پرده هاي اتاق كنار است ، من اين ياددشت را نوشته ام . و الميرا پس از لختي تماشاي تلوزيون كوشيده است بخوابد كه هنوز هم خوابش نبرده و اينور و آنور غلت مي زند و اكنون هم مي گويد كه پاهايش يخ كرده و برخاست پتويي روي پاهاي خود انداخت . اكنون من نيز كوشش خواهم كرد كه بخوابم . اين روزهابه هيچ روي كمبود خواب و آسايش نداشته ايم . همه ي بازمانده ي پولهاي غير ريالي تا اين هنگام تنها و تنها شانزده لواست كه آنرا براي شام امشب يا پيشامدهاي ناخواسته مي توان در نگر گرفت .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر