۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

4-

پنج شنبه هشت مردادماه هشتاد و هشت ، در بالکن اتاق شماره 1309 ، اشکوب سیزدهم هتل بونیتا(Bonita) در کناره ی توریستی ماسه های تلایی(Golden Sands)در نزدیکی های شهر وارنا در بلغارستان : اتاقهای این هتل مانند بسیاری از هتلهای دیگر در اینجا مشرف بر دریا و جنگل است و رویهمرفته در این جایگاه گردشگری همه ی هتلها در این کوهپایه و در میان انبوه درختان جنگلی جای گرفته اند . هم اکنون ساعت یازده و چهل پنج دقیقه ی بامداد به گاه تهران و ده و پانزده دقیقه به افق سوفیاست . ما نیم ساعت پیش برای خوردن بامدادی به اشکوب همکف رفتیم که بسیار گونه گون و گسترده بود . بخشی از برنامه ی امروزمان گشت و گذار در همین چشم اندازهای پیرامون است ، رفتن سر آن کوه است که درختان سرسبز جالبی دارد ، و دید زدن چشم اندازها از آن بالا .



ما دیشب دوروبر ساعت یک به گاه تهران وارد فرودگاه وارنا شدیم . کار کنترل گذرنامه ها با شتاب انجام گرفت ، اما بارمان را که از زیر دستگاه گذر دادند کنترلچی گفت که کیف چرخ دار المیرا بایستی باز شود . و ما خیال کردیم بی گمان دنبال مواد مخدر یا مواد منفجره یا چیزهایی از این دست هستند . اما چنین نبود . کنترلچی همین که چشمش به تن ماهی ها ، خاویار بادمجان ، و قوتیهای لوبیای ما افتاد گل از گلش شکفت ، و دیگر دل و روده ی کیف ما را در پی چیزهای دیگر زیر و رو نکرد ، و با اشاره به بسته ی کنسروها که آن را به گوشه ای روی میز بازرسی پرت کرده بود فرمود : این را نمی توانید ببرید! إ ، چرا؟ و یک خانم بلغاری آنجا بود که اندکی فارسی بلد بود ، به ما گفت که مواد غذایی کلا ممنوع است ، اینها را می گیرند می اندازند دور ! با خود گفتم : ارواح ننت (مامانت) . ولی بزودی روشن شد که در بنیاد برای پیشگیری از انتقال بیماریها و بویژه آنفلوانزای خوکی و غیره چنین رویه ای پیش گرفته شده بود . با این حال من گمان نمی کنم این جور چیزها به این آسانی از سوی کنترلچیان دورریخته شود . به هر روی در بیرون رفت از بخش کنترل لیدر تور آقای سعید چشم براه گردشگران بود که یکراست ما را بسوی یک اتوبوس ولوو که آن جلو در محوطه ی فرودگاه پارک شده بود ، راهنمایی کرد . در آن هنگام ساعت ولوو سی دقیقه ی بامداد به گاه سوفیا را نشان می داد . هر چه بود ما در این ولوو از این ساعت تا دوروبر ساعت دوی بامداد چشم براه ماندیم تا بازمانده ی گردشگران نیز که برای هر کدام دشواریهای همانندی پیش آمده بود سررسیدند . شمار زیادی از گردشگران که از هر کدام خوردنیهای گرانبهایی گرفته شده بود ، در واقع داشت همه جایشان می سوخت و گویا برابر رسم ایرانیان چانه زنیهای دراز و پی در پی نیز سودی نبخشیده بود . ناچار به ماموران بلغاری تیکه می پراندند تا شاید اندکی خود را سبک یا زخم خود را بدین روش التیام بخشند . برای نمونه از یکی از آنها نزدیک پنجاه هزارتومان (به گفته ی خودش) آجیل گرفته شده بود ، و اکنون آنها کمترین دودلی نداشتند که مامورین از دید آنها قرمساق بلغاری این آجیلها را به جای دور ریختن ، بی گمان خود مصرف خواهند کرد . به هر روی با راهنماییها و توضیحات آقای لیدر در بلندگو از بخش جلو اتوبوس بسوی کناره ی گردشگری ماسه های طلایی راه افتادیم که به گفته ی لیدر از فرودگاه تا آنجا دوروبر سی کیلومتر راه بود . و در آن ساعت دوی پس از نیمه شب از میان شهر وارنا گذشتیم و لیدر توضیحات بیخود گوناگون را دقیقا به گونه ای که وابستگی گردشگران به او از بین نرود در این میان به گردشگران ارائه می داد . زیرا او بعدا با گردشگران کار داشت و برگه ای از لیست تورهای یکروزه ی جاهای دیدنی پیرامون کناره توریستی ماسه های تلایی و شهر وارنا که بصورت اوپشنال(اختیاری) بود ، اما در صورتی که گردشگران در آنها شرکت می کردند برای آقایان لیدر سود سرشاری داشت ، بزودی در اختیار گردشگران قرار گرفت . به هر روی از میان شهر وارنا که می گذشتیم لیدر برای نمونه می گفت که اینجا فلان جاست و آنجا که ملاحظه می فرمایید (ولی در واقع چون شب بود و ماشین با شتاب گذر می کرد ما چیز ویژه ای بدرستی ملاحظه نمی کردیم )کلیسای دیدنی یا دانشکده پزشکی یا پاساژ فروش پوشاک و پارچه ارزان و مناسب شهر وارنا . و در این میان با هوشمندی برای تورهای بسیار گران و نامناسب خود تبلیغ می کرد ، که یکی از نمونه های آن همین رفت و برگشت به وارنا از کناره ی توریستی و آمدن به این فروشگاههای پارچه و لباس به اصطلاح ارزان بود . که ما در این شهر وارنا هیچگونه ارزانی در این یک هفته اقامت خود واقعا به چشم ندیدیم . به گفته ی دیگر همه ی هوش و حواس لیدر در هنگام سخن گفتن و کمابیش تک تک جملاتی که بر زبان می آورد معطوف به سودجویی و تبلیغ تورهای یکروزه ی خود بود که تا رسیدن به هتل همه ی آنها را از روی لیستی که در اختیار گردشگران قرار داده بود یک به یک بررسی و از خوش گذشتن در صورت شرکت و نام نویسی هر یک از گردشگران در آنها سخن گفته بود . یعنی دقیقا سرکیسه کردن هم میهنان گردشگر به جای راهنمایی و کمک به آنها به گونه ای که هزینه ی آنها هرچه کمتر شود ، که براستی جای تاسف است . برای نمونه هنگامی که از او پرسیده می شد کجا پولهایمان را چینج نماییم او نخست ملت را خودش ارجاع می داد ، و در صورت تمام شدن پولهای خودش می گفت اگر در تور یکروزه ما برای خرید در وارنا شرکت کنید در آنجا به شما خواهیم گفت دقیقا در کجا پولهایتان را جابجا نمایید . در حالی که جای مناسب برای جابجایی پولها در همین کناره ی ماسه های تلایی هم موجود بود . اما در باره گرانی تورهای یکروزه ی جناب لیدر (که پس از این نیز باز درباره ی آن سخن خواهم گفت) همین بس که تور چند ساعته یا یکروزه ی رفت و برگشت او به شهر وارنا برای خرید برای هر تن پانزده هزار تومان آب می خورد و برای دو تن سی هزار تومان . یعنی تنها کرایه ی رفت و برگشت دو تن به شهر وارنا با یک اتوبوس یا می نی بوس می شد سی هزار تومان . این در حالی است که هزینه ی رفت و برگشت از منطقه ی توریستی گلدن سندز یا ماسه های تلایی تا هر جای شهر وارنا با اتوبوسهای خطی برای دو تن دست بالا تنها نه هزار تومان است و نه بیشتر . چهار هزار و پانسد توان رفت و چهار هزار و پانسد تومان برگشت . هر وقت خواستی می روی و هر گاه نیز کارت به پایان رسید بر می گردی . دیگر سی هزارتومانش کجا بود ؟ در بنیاد این آقایان لیدر با سو ء استفاده از ناآشنایی هم میهنان با کمال تاسف باید گفت آنها را به ترتیب فوق یا به شیوه های دیگر تا جایی که جا دارد می دوشند .
به هر سرنوشت برای هر چند تا از گردشگران برابر درخواست خودشان هتلی گرفته شده بود ، که هر چند همگی این هتلها در کناره ی توریستی ماسه های تلایی و نزدیک به بود ، اما شمار ستاره های هتلها با هم نایکسانی از خود نشان می داد . هر چه بود دوروبر ساعت چهارده و سی دقیقه ما به هتل بونیتا رسیدیم که پس از تحویل گذرنامه و نشان دادن برگه های رزرواسیون هتل که از سوی آژانس گردشگری در تهران در اختیارمان گذاشته شده بود و گفتگوهای آقای لیدر با خانم مسئول پذیرش وقت ، دیگر همه چیز اکی بود و دشواری ویژه ای وجود نداشت ، و بدین ترتیب ما می توانستیم با سوار شدن به آسان بر(آسانسور) به اتاقمان در اشکوب سیزده ، یعنی اتاق شماره 1309 برویم . شمار چهارده تن از ایرانیان درون اتوبوس به هتل بونیتا آمدند که هم اکنون دم در آسانبر همچون ما چشم براه رفتن به اتاقهای خود بودند . اما نکته اینجاست که چند آن پیش دختری که به روش برهنه ای رخت پوشیده بود ناگهان به درون هتل آمد و اینک او نیز در کنار ما روبروی آسانبر ایستاده بود ، و آمده بود تا مگر کسی او را به اتاق خود فرا بخواند . دخترک کم سن و سال به نگر می رسید اما رخسارش گیرایی چندانی نداشت . از موهای درهم پیچیده(مجعد) ای بهره می برد و به نگر می رسید بدن خود را زیادی برنزه کرده بود ، که شاید ایرانیان از این چگونگی چندان خوششان نمی آمد . این بود که هنگامی که ما در چهارچوب نفرات پایانی پای به درون آسانبر گذاشتیم ، نگاه حسرت بار دخترک که دم در آسانبر بی مشتری و تنها مانده بود ، بدنبالمان بود . در بنیاد من دلم سوخت و می خواستم چون نمی شد با او کاری کرد ، همینجوری به او کمی پول بدهم . اما المیرا با ناراحتی گفت : نه ، این که کار نیست ، برود کار دیگری انجام دهد . که من در پاسخ گفتم : ای بابا ، اینجوریها هم نیست ، کار کجا بود ؟


اتاق کولر اسپلیت داشت که روی تایمر گذاشته شده بود . یخچال و تلوزیون داشت ، دمپایی نداشت حتی یکی برای دستشویی ، و دستشویی آن تنها فرنگی بود و جوری است که تنها می توانی خود را با دستمال تمیز کنی ، زیرا هیچ شیر آبی در کنار آن وجود ندارد . نزدیکیهای ساعت سه به افق سوفیا خوابیدیم ، اما المیرا چون از هنگام خوابش گذشته و بی خواب شده بود تا دوروبر ساعت پنج هنوز خوابش نبرده بود ، بویژه روشن و خاموش شدنهای کولر او را بی خوب و برای همین آن را خاموش کرده بود . این بود که من پیشنهاد کردم اگر گرم است می تواند در بالکن را باز بگذارد . که پاسخ چنین بود : نه ، گرمم نیست ، ولی چون من حتما باید پتو رو بگیرم ، این است که نیاز به روشن بودن کولر وجود دارد . ولی خوب گاهی به جای پتو ، می توان زیر ملافه رفت .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر