۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

8-

بامداد يازده مرداد مرداد هشتاد و هشت ، ساعت هشت وچهل و پنج دقيقه به گاه تهران (هفت و سي دقيقه به گاه سوفيا ) : اينجا هوا اندكي سرد است . حتي اين بامداد زود نيز من توي بالكن اتاق شماره 1309 هتل بونیتا(Bonita) مي بينم كه كساني كنار دريا هستند به همان روش معروف و طريق مالوف ، و يكي هم توي آب . آسمان هم اكنون مي توان گفت سراسر بي ابرست ، هوا سراسر روشن ، و پرتو جانبخش خورشيد همه جا را در بر گرفته است .
سرانجام ديروز شنبه ده مرداد ما يكي از اين دو تور نام نويسي شده ي خود در پيرامون ماسه هاي تلايي را رفتيم . بدين ترتيب كه برابر برنامه پس از صبحانه ساعت نه و سي دقيقه دم در هتل آماده بوديم و مي ني بوس تور نيز بهنگام سررسيد و ما را سوار كرد . پيش از ما چند تن ديگر از دو هتل ديگر را سوار كرده بود و پس از سوار كردن ما نيز به چند هتل ديگر سر زد ، شمار گردشگران به نه تن افزايش ، و بسوي شهر بالچيك در شمال ماسه هاي تلايي به راه افتاد :
اما پيش از رسيدن به بالچيك راننده به گفته ي خود ما را ديدن كارخانه ي سفال (ceramic factory) برد . نيم ساعتي در آنجا بوديم كه در همين زمان يك استاد سفالگر براي بازديدكنندگان به طور زنده يك آلت سفالي درست كرد و سپس بازديدكنندگان ، كه از مي ني بوسهاي ديگر نيز به آنها پيوسته افزوده شده بود ، از بخشهاي پر از آلات سفالي آماده ي فروش و بسيار گونه گون و رنگارنگ بازديد كردند ، عكس برداشتند ، و فيلم گرفتند:
تاجايي كه در محوطه ي كارخانه یا کارگاه كوچك نيز جاي جاي كوزه و ديگر آلات سفالي به چشم مي خورد و در هر گوشه كنار آلات سفالي به نمايش گذاشته شده بود . اما چون قيمتها اندكي بالا بود ما بار خود را سنگين نكرديم و چيزي نخريديم . تنها شمار بسيار اندكي از بازديدكنندگان آلات سفالي ارزان قيمتي خريداري كردند . ده دقيقه تا يك چهارم ساعت ديگر بالچيك بوديم و در آنجا پس از وارد شدن به خيابان شيب داري كه در دو سوي آن فروشگاههاي بسياري به چشم مي خورد ، در يكي از كوچه هاي فرعي اين خيابان مي ني بوس سفيد كولردار (كولر را بي درنگ پس از راه افتادن روشن كرده بود) پارك كرد . پس از پياده شدن از مي ني بوس چند متر ديگر را سرپاييني پيموده تا درست برابر درب بوتاني گاردن (Bootany Garden)رسيديم .
در آنجا راننده كه خود رهبر يا ليدر تور نيز به شمار مي رفت ، پس از گرفتن بليت ده لوايي براي هر كدام و پيشكش كردن آنها ، پاي بدرون باغ گذاشتيم :
در بنياد اين باغ كه يادگاري از گذشته بود و از سوي امپراتور مهاجم عثماني به بلغارستان و پادشاهان محلي در اين درياكنار ساخته شده بود ، از بخشهاي گوناگوني همچون باغ كاكتوسهاي غول پيكر ،
آبشاري زيبا :
يك كليسا
كه آكنده از تابلوهاي نقاشي و آثار هنري بود ، اقامتگاه امپراتور عثماني ، چندين گردشگاه پرگل ، و غيره تشكيل شده بود . در بنياد در قرن سيزده ميلادي (هفتم هجري قمري)پس از افتادن كنترل جهان اسلام به دست عثمانيان ، آنها يورش به سرزمينهاي نزديك اروپا را به اهنگ مسلمان كردن اين مردم مسيحي آغاز كردند كه تا اندازه اي نيز كاميابي با آنها يار بود اما در بسياري موارد نيز با ايستادگيهاي جانانه و قهرمانانه اي نيز همچون قضييه ي كالي آكرا (KALIAKRA)در برابر درخواست تغيير مذهب روبرو شدند كه در تاريخ ثبت است . به هر روي ليدر پس از دادن توضيحاتي به ترتيب به سه زبان روسي ، آلماني ، و انگليسي پس از ورود به باغ و گذشتن از يك باغچه ي پهناور گلهاي رنگارنگ و باغ كاكتوس ها ، در راه خود ما را به جايي برد كه محل فروش مشروبهاي گونه گون يادگار شاهان پيشين و دارندگان اين باغ بود : شراب قرمز ، شراب سفيد ، شراب رز ، و . . . و پركشش آن بود كه در ته جامهاي پلاستيكي بسيار كوچك براي مزه كردن و آزمايش از شرابهاي گوناگون براي همه ريخته مي شد ، كه در صورت پسنديدن و خوش آمدن مي شد خريد .
چنان كه گفتم اينها در بنياد شرابهاي دلخواه شاهان و ملكه هاي دارندگان اصلي اين باغ بود كه تا امروز نيز در اينجا ساخته و به دوستداران آن به بهاي ارزان هر بتري تنها دوازده لوا به فروش مي رسيد ، و اين با درنگرداشت چگونگي اين شرابها براستي بهاي خوبي بود ( من و الميرا نيز سه نمونه ازاين شرابها را تست زديم . الميرا نخست مي ترسيد و مي گفت : من نمي خورم ، تا كنون چيزي از اين دست تست نكرده بود . اما بزودي دريافت كه چيز ويژه اي نيست و براستي هم هر سه نمونه ي آن بسيار خوشمزه بود ) . در اينجا راننده يا ليدر تور ما را به حال خود رها كرد تا به ميل خود در باغ گردش و از بخشهاي گوناگون آن بازديد كنيم و سرانجام در ساعت يك و سي دقيقه به گاه سوفيا در جاي ايستادن مي ني بوس دوباره همديگر را ببينيم ، چون بايد به كالي آكرا نيز مي رفتيم . اين بود كه ما جاده ها و راههاي پرپيچ و خم باغ را كه به درياكنار مي انجاميد ، باغچه هاي پرگل ، كليسا ، آرامگاه ملكه و پادشاه ، و ديگر جاهاي گوناگون را در دو سه ساعت با فراغ بال گشتيم و تصاوير بي شمار برداشتيم و آنقدر فيلم گرفتيم كه شارژ دوربين الميرا به پايان رسيد :
و سرانجام بهنگام در جايگاه پارك مي ني بوس براي رهسپار شدن به كالي آكرا آماده بوديم . ديگر زمان اندكي براي بررسي و تماشاي بازار شهر كوچك پنج هزار تني بالچيك(Balchik) بازمانده بود ولي هر چه بود بهاي كالاها گاهي خوب و در بسياري موارد نيز همپاي قيمتها در شن هاي تلايي يا وارنا بود .
براي رسيدن به دماغه ي كالي آكرا (kaliacra cape)مي بايست از بالچيك در راستاي كناره ي درياي سياه به شمال رفت .
در بنياد كالي آكرا امروز جايي است عاري از سكونت اما جايي است كه در آن روزگاري از سوي گروهي كاري قهرمانانه انجام گرفته است . پايه ي آن هم اينست كه عثمانيان در سده ي سيزده ميلادي پس از شكست بلغارها مردم اين منطقه را كشتار همگاني (قتل عام) كرده اند . در بنياد برابر گزارش تاريخ هنگامي كه عثمانيان پس از تصرف اين منطقه و شكست دادن بلغارها از آنان خواستار تغيير كيش آنان مي شوند(وگرنه مي بايد كشته شده و زنان و بچه هاي آنها به اسيري برده مي شد) ، بسياري از آنان به سركردگي خانم زيبايي به نام كالي آكرا خودكشي گروهي كرده از اين دماغه ي بلند سي چهل متري خود را به دريا انداخته و غرق مي كنند . عثمانيان نيز پس از دستيابي همه سويه و چيرگي بر اينجا بازمانده ي مردماينجا رانيز كشتار همگاني كرده و از آن پس ديگر اينجا كه در برابر ديگرجاهاي بلغارستان چگونگي بياباني تري نيز دارد ، هرگز مسكوني و آباد نمي شود . در بنياد امروز دماغه ي كالآكرا پر است از يادگار اين مردم ، ويرانه ها و بازمانده هاي خانه ها(remain of deweelling) و پرستشگاههاي آنها، و . . . و پيكره هايي كه اخيرا براي بزرگداشت و يادبود آنها در اين محل برپا شده است . درون شد به كالي آكرا سه لوا براي هر كس هزينه دارد ، و تا رسيدن به دماغه ي جايگاه شيرجه زدن و خودكشي گروهي در راه فروشگاهها و رستورانهايي برپا و چيزهاي ديگري كه ديده مي شود . و براستي نيز دماغه ي كالي آكرا يك پيشرفتگي شگفت انگيز در آب است ، و در همه ي دورتادور دماغه پرتگاههاي بسيار هراسناك كشنده اي به چشم مي خورد ، به گونه اي كه كمتر كسي در صورت افتادن از اين بالا جان سالم بدرخواهد برد .
به هر روي ما در يكي از فروشگاههاي ميان راه به پيشنهاد الميرا بستني خورديم هر كدام به بهاي يك و سي سدم لوا ، و يك بار ديگر برابر پيمان به جايگاه مي ني بوس بازگشته و دقايقي ديرتر پس از آمدن يكي از كسان غايب بسوي ماسه تلايي به راه افتاديم . چيزي كه در ميان راه ديده مي شد در دو سوي جاده كشتزارهاي پهناور ذرت بود ، و آفتابگردان هايي كه بلندي آنها به گونه اي غيرطبيعي در برابر آفتابگردانهايي كه در ايران ديده مي شود كوتاهتر بود . همچنين جاي جاي بويژه در محل تلاقي راهها يا در كنار كشتزارها بساط فروش طالبي و هندوانه گسترده بود كه داستان از فراواني اين دو گونه ي فرآورده در اين كشور دارد ، چنان كه سر ميز بامدادي در هتل نيز هر روز اين دو گونه ي ميوه و يك نمونه سيب قرمز نامرغوب به ديده مي شود . همچنين در ميان راه زدن باران تندي را آغاز كرد كه تا رسيدن ما به هتل و دقايقي پس از آن پايدار بود . در هنگام رسيدن ما به دم در هتل باران باران به اندازه اي تند بود كه ما ناچار شديم براي جلوگيري از سراپا خيس شدن با دو خود را به سرسراي هتل كه كسان زيادي از خيابان در آنجا پناه گرفته بودند برسانيم . من با موبايلم از اين باران نيز فيلم گرفتم . در آن هنگام ساعت شانزده و سي دقيقه به گاه سوفيا را نشان مي داد .
هر چه بود ما پس از رسيدن به اتاق بويژه در ساقهايمان احساس خستگي مي كرديم . براي همين پرده را كشيديم و كوشيديم بخوابيم . اما پس از ساعتي با زنگ تلفن از خواب بيدار شديم ، و پشت خط كسي نبود مگر سعيد ليدر تور كه به تك تك كساني كه آنروز آنها را از فرودگاه تا هتل هايشان آورده بود زنگ مي زد و پس از خوش و بش براي نمونه مي گفت : فردا يه تور جالب بالچيك داريم ، اگه افتخار بديد خوش مي گذره ها ! و من به او نگفتم : سپاسگزارم ، البته لطف مي فرماييد ، اما تورهايت گرانتر از معمول است . براي همين ما خودمان با نرخي بهتر و ارزانتر همين امروز آنجا بوده ايم . سركيسه كردن هم ميهنان كار درستي نيست . بجاي آن به او گفتم : ولي ما فردا خودمان برنامه ي ديگري داريم ، و چون يكي از آشنايانمان اينجاست و او به خود دردسر داده ما را اينسو و آنسو مي برد ، ديگرمزاحم شما نشده ايم . پرسيد : كجا مي برد شما را ؟ جنگل ؟ كه پاسخ چنين بود : البته جنگل هم جزو برنامه ها بود ، ولي فردا گمان نمي كنم . او خود ميزبان ماست و برنامه هاي گوناگوني برايمان در نگر گرفته است . به هر روي در اينجا فرصت را از دست نداده درباره ي ترانسفر از هتل تا فرودگاه در روز پاياني از او جويا شدم كه پاسخ داد : آره ، خواهيم داشت . روز آخر ساعت ده و سي دقيقه دم در هتل باشيد . سعيد كه دبنال گروه دوازده نفري بود كه با ما به هتل بونيتا آمده بودند و آنها را نمي يافت و گمان مي كرد ما نيز با آنها هستيم شب نيز يك بار ديگر در پي آنها به اتاق ما زنگ زد ، اما اين بار نيز من به او گفتم : آره ، گروه ياد شده روز چهار شنبه با ما آمدند به همين هتل ، ولي ما با آنها نيستيم ، و با آنها پيوندي نداريم . به هر روي دوروبر ساعت بيست و يك به گاه سوفيا ما بدنبال گرسنگي و غارغار شكم تصمصم گرفتيم براي خوردن شام به بيرون برويم ، اما ساندويچ مرغ چهار لوايي را پيدا نكرديم . در ميان جستجوي خود يك جا به پيتزايي پرملات و اشتها برانگيز تر به بهاي دو نيم لوا اما كمي كوچكتر برخورد كرديم ، اما الميرا امروز ديگر نمي خواست پيتزا بخورد . و بر همين پايه گشت و گذارمان در منطقه بدنبال يافتن غذاي مورد نگر و درخور بدرازا انجاميد ، و همين موجب شد كه الميرا از گرسنگي حالت ضعف پيدا كند . اگرچه خود من هم گرسنه بودم اما مي كوشيدم به هيچ روي به روي خود نياورم . گرسنگي و اينسو و آنسو رفتن در ميان بوهاي اشتها برانگيز چندان آسان نيست . و از همين رو براي اين كه الميرا گرسنگي خود را فراموش كند(ما امروز بجاي ناهار نفري تنها يك بستني خورده بوديم )من آغاز كردم به تعريف كردن يك داستان براي او . بدين صورت كه روزي لقمان حكيم به پسرش گفت : فرزندم زندگي اين جهان كوتاه است و تو نيز بيش از يك بار زندگي نمي كني . پس بهتر است كه از اين چند روزه ي زيستن بهره بايسته را ببري ، هميشه بهترين غذاها را بخوري ، در بهترين و نرم ترين رختخوابها بخوابي ، و بهترين مسافرتها و گردشها بروي . فرزند به او پاسخ داد : پدر ، چه كسي است كه همه ي اين چيزها را نخواهد ، اما اين كار هزينه ي زيادي در بر دارد و دستيابي بدان آسان نيست . من براي در پيش گرفتن چنين راهي و اجرايي كردن چنين سفارشي به اندازه ي نياز پول در اختيار ندارم . الميرادر اين هنگام گرسنگي آنچنان به او فشار آورده و او را دچار ناتواني كرده بود كه ديگر حال و حوصله ي هيچ كاري را نداشت . روبروي كازينوي گرند اينترنشنال هتل باز هم مانند ديشب نمايش بود و نمايشهاي آن متفاوت از نمايشهاي ديشب ، اما الميرا كه هر شب تا اين اندازه به ديدن آنها اشتياق از خود نشان مي داد ، امشب نمي خواست اين نمايشها را ببيند تا چه رسد به اين كه بخواهد از آنها فيلمبرداري كند . در بارها و رستورانهاي گوناگون براي بسوي خود كشيدن مشتري مراسم رقص و آوازخواني هاي گوناگون و در برخي از آنها با پوشش هاي بومي مانند هر شب در كار انجام بود ، و مردم روبروي آنها گرد آمده بودند . ما جلوي برخي از آنها زمان كمي مي ايستاديم و من گاهي تصويري برمي داشتم ، اما الميرا امشب ناي فيلمبرداري نداشت .
اين بود كه من داستان خود را براي از ياد بردن گرسنگي الميرا اين گونه دنبال كردم كه لقمان به پسر پاسخ داد :‌ ولي اين كار به هزينه ي زيادي نياز ندارد . شما براي اين كه هر غذايي كه مي خوري در نگرت بهترين غذاهاي جهان جلوه كند (حتي ساده ترين و ارزانترين غذاها) بايد تنها هنگامي كه براستي گرسنه هستي غذا بخوري ، تا آن غذاي ساده و ارزان ناگهان در نگاهت تبديل به بهترين و لذيذترين غذاهاي جهان گردد . زيرا در هنگام سيري خوشمزه ترين غذاها و كبابهاي بريان نيز اشتهاي كسي را بر نمي انگيزد . اما اگر مي خواهي خوابت بهترين خوابها و و خوابگاه و رختخوابت نرم ترين و بهترين رختخوابها باشد ، به جاي زياد خوابيدن تنها هنگامي بخواب كه بدنت نياز راستين به خواب و آسايش دارد و انجام بهترين مسافرتها با خاطرات شيرين و بيادماندني و دلچسب با پول زياد و نشستن بر سوارشدني هاي گرانبها شدني نيست . چنين چيزي تنها و تنها در همراهي و ركاب يك دوست راستين شدني خواهد بود . در اين هنگام روبروي يكساندويچ فروشي رسيده بوديم كه هم غذايش خوب بود و هم نرخهايش مناسب ، و پيشتر يك روز براي ناهار نزد او دينركباب خورده بوديم هر كدام به بهاي پنج لوا . اما اين بار از او درخواست كرديم همبرگر برايمان بگذارد كه هر كدام به بهاي چهار لوا بيشتر نبود . با وجود گرسنگي همبرگرها را در دست گرفتيم و به هتل بازگشتيم ، تا در آنجا تا دقايقي ديگر با نوشابه اي كه در يخچال بود ، بهترين غذاي جهان را صرف نماييم .
پس از شام و خوردن بهترين غذاي جهان با اشتهاي زياد ، من بي درنگ خوابيدم ، چون پس از نيمروز خواب خوبي نرفته بودم ، اماالميرا گويا تا ديرهنگام به تماشاي فيلمي آمريكايي از يكي از كانالهاي تلوزيون بلغارستان پرداخته بود .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر