۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

2-

تهران ، فرودگاه بین المللی امام خمینی، هفت مرداد هشتاد و هشت ، ساعت شانزده و سی دقیقه : ما دوروبر بیست دقیقه پیش به اینجا رسیدیم ، یکراست از میدان فردوسی با یک کرایه دربست پانزده هزار تومانی . اما من برای نخستین بار به اینجا می آیم ، با یک تاکسی قراضه که از میدان فردوسی تا اینجا را به درازی یک ساعت پیمود . در میدان فردوسی پانسد و هفتادو پنج لیر پارسال از قرار هر لیر ششسدوهفتاد تومان نخست به ریال ، و سپس ریالها را بر پیمان هر دلار به مبلغ هزار و بیست تومان به دلار جابجا کردیم . بدین روش ما امروز داریم با سرمایه ای برابر سیصد و هشتاد دلار آمریکا به وارنا می رویم . پیش از این دوروبر ساعت یازده و سی دقیقه ی بامداد با مهمانپذیر شجاعی فرد در سعدی جنوبی برابری شمار ، از آنجا آرام تا میدان توپخانه آمده ، و از میدان توپخانه به بهای دربست دوهزاروپانصد تومان تا آژانس گردشگری پروازابریشم(کوچه ی اورامان ، بعد از سلیمان خاطر ، ساختمان کسرا) رفته بودیم . در پرواز ابریشم تا پیک موتوری چک تضمین چهل میلیون ریالی ما را به سفارت برد و مدارک ما را (بلیت ها ، پاسپورت و گذرنامه ، بیمه نامه ها ، و برگ رزرواسیون هتل) آورد ، دوروبر دو ساعتی به درازا انجامید ، که اگرچه جای اشکوب دومی واحد هفت ساختمان کسرا ، روبروی خانم حبیبی و دو خانم و آقای همکارش ، جای خنک و آرامی بود ، و ما هم تا ساعت بیست و بیست دقیقه ی شب که زمان پرواز بود در تهران کار دیگری نداشتیم ، اما باز هم از این به درازا انجامیدن الکی کار (قرار بود رفت و برگشت این پیک موتوری فرز به گفته ی خانم حبیبی بیشتر از بیست دقیقه به درازا نینجامد) اندکی حوصله مان سر رفت ، اما خوشبختانه سرانجام دوروبر ساعت چهارده پیک با دست پر برگشت و ما با خانم حبیبی با پرداخت هشتسد و بیست و پنج هزار تومان دیگر برابری شمار کرده ، و به او و همکارانش خدانگهدار گفتیم . هرچند در پاسخ به این پرسش که توری که برنامه بود سه شنبه ساعت یازده بامداد انجام شود و چهارشنبه هفته ی دیگر ساعت چهارده به پایان برسد ، چگونه اکنون روز چهارشنبه ساعت بیست و بیست انجام می شد و چهارشنبه دیگر ساعت چهارده پایان می یافت ، ولی هزینه هایش کاهش نیافته بود ، پاسخ خرسند کننده ای دریافت نکردیم و بیشتر با مغالطه های ماهرانه روبرو شدیم تا پاسخی که بتوان نام پاسخ بر آن نهاد . به هر روی دوهزار تومان دیگر هم پرداخت و برای جابجایی ریالها ، به گونه ای که گذشت ، به میدان فردوسی رفتیم . از آن پس تا ساعت پانزده و سی دقیقه در زیرزمینی که قهوه خانه و چایخانه ی سنتی فردوسی نام داشت به ناهار خوردن نشستیم : چلوکباب کوبیده ، با دوغ و نوشابه از قرار هر دست دو هزار و سیسد تومان ، در فضایی آکنده از دود قلیانهای میوه ای که المیرا در برابر آن حساسیت داشت ، اما چگونگی ناهار آن براستی خوب بود ، و سود آن این بود که پس از آن المیرا که تا این هنگام بیش از پیش اظهار گرسنگی کرده بود ، اندکی آرام گرفت .
اینک در فرودگاه بین المللی تهران ما یک بتری کوچک آب یخی را که با خود داشتیم تا ته نوشیده ایم ، اما باز هم تشنه هستیم و باید در جستجوی آب برآییم ، یا آب سردکن ، یا فروش . زیرا در راه آمدن از میدان فردوسی تا اینجا توی تاکسی بی کولر تا جایی که جا داشت گرما خوردیم و تشنه شدیم . اوج نیمروز بود و هوای مردادماه ، به هر روی تهران هم که باشد به خودی خود این گرما تاب آوردنی نیست . هر چند در فضاهای بسته دستگاههای تهویه سرگرم کارند و از گرما نشانی در دست نیست . در این هنگام ساعت هفده و ده دقیقه ی پس از نیمروز را نشان می دهد .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر