۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

14-

چهارده مرداد هشتاد و هشت ، در هواپيماي وارنا-تهران ، ساعت هژده و بيست و سه به گاه تهران و هفده به گاه سوفيا : ما ساعت چهارده و چهل و پنج دقيقه به گاه سوفيا از زمين برخاستيم و تا آنجا كه از گويش انگليسي گوينده ي پرواز روشن بود ، زمان پرواز را بر واژگون راه رفت كه سه ساعت و چهل توي بلندگو گفته بود ، اين بار اين زمان را دو ساعت و چهل دقيقه آگهي كرد . اگر چنين باشد ما دست بالا تا نيم ساعت ديگر در فرودگاه فراكشوري تهران به زمين خواهيم نشست .
پذيرايي و ديگر چيزها درست همانند راه رفت بود ، و از شكلات آغاز كار و روزنامه نشاني نبوده و نيست . پذيرايي ناهار باز همان جوجه كباب به سبك بلغاري بود به همراه كيك ، پنير سه گوش ، كره ، و . . . هواپيما همان بوئينگ راه رفت ، و حتي سرنشينان نيز بيش از نود درسد همانهايند ، تا جايي كه جاي ما نيز همان جاي راه رفت است ! تنها مهمانداران همانها نيستند . برنامه اين است كه از فرودگاه با ماشينهاي خطي به نخستين ايستگاه مترو و از آنجابه توپخانه(سعدي جنوبي) برويم و شب را دوباره در مهمانپذيري در آنجا سر كنيم . اگر درنگي در كار نباشد ، فردا ساعت ده و ده دقيقه با يك پرواز ديگر به سوي شهر خودمان باز خواهيم گشت .

13-

چهارده مردادماه هشتاد و هشت ، ساعت سیزده و بیست دقیقه به گاه سوفیا در فرودگاه وارنا : ساعت پرواز چهارده و سی پنج دقیقه به گاه سوفیاست و ما یک ساعت و چهل دقیقه پیش به اینجا رسیدیم ، و از آن هنگام تا کنون تشریفات ترخیص ما به درازا انجامیده است . در بنیاد ما هم در سالن چشم براهی ، کارت پروازمان صادر و بارمان - تنها ساک چرخدار المیرا – تحویل گرفته شده است . نکته ای که وجود دارد این است که ما شش لوای افزونی خود را می خواستیم در دم دمه های پایانی در این فروشگاههای فرودگاه مصرف کنیم ، اما نخست این که برابر چشمداشت همه چیز در اینجا فوق العاده گران است ، و دیگر این که تنها یورو می پذیرند . نکته ی جالب دیگر کمدی پوشش خانمهای ایرانی است . تا پیش از پیاده شدن از اتوبوس ترانسفرکننده از هتل به فرودگاه ، کما بیش همگی با پوشش اروپایی یعنی بی روسری و دامن بودند ، اما اینک من نمی دانم آنها این مانتوها و روسری هایشان را کجا قایم کرده ، کی و چگونه پوشیدند که اکنون در سالن چشم براهی(انتظار) ناگهان بیش از هفتاد در سد آنها مانتوهای خود را پوشیده ، و شال یا روسریهایشان را بر گردن دارند . یعنی اگر کسی بخواهد به آسانی می تواند با گرفتن این سوژه یک فیلم مستند یا غیر مستند کمدی پرکشش و کم هزینه ای بسازد . وسرانجام لواهایمان را نیز در فروشگاه دیگری که پیدا کردیم خرج کردیم . یک چیپس بزرگ (دو تا سه برابر چیپسهای ایرانی) به بهای شش لوا یعنی چهارهزار و پانصد تومان ، که هم اینک سرگرم خوردن آن هستیم .

12-

سيزده مرداد مرداد هشتاد و هشت ، ساعت يازده به گاه سوفيا ، در اتاق شماره 1309 هتل بونيتا در گلدن سندز در وارنا در بلغارستان : شب آخريست كه اينجا هستيم . براي بار پاياني دوروبر ساعت هشت به گاه سوفيا از هتل بيرون و در دم و دستگاه پيرامون چرخي زديم .آهنگمان بيشتر خوردن شام بود و خرج شانزده لواي بازمانده . نخست مي خواستيم در رستوراني در همين نزديكي هتل غذايي را كه در گشت بامدادي آگهي آن را ديده بوديم(Roasted chicken + beer +. . .)به ارزش 80/6 لوا ميل نماييم ، اما اكنون كه سرشان تا اندازه اي شلوغ تر بود ، ديگر از اين آگهي كه روي يك تابلوي پرتابل يك در نيم متري جلوي رستوران انجام گرفته بود نشاني نبود . منويشان را هم كه نگاه كرديم به يك چنين غذاي ارزاني برنخورديم . اين بود كه بي خيالش شديم . در راه هميجور كه پيش مي رفتي گام به گام رستوران بود كه تا جلوي يكي از آنها مي ايستادي منويشان را يك نگاه گذرا بيندازي ناگهان يك صداي Hello-ي جذاب را مي شنيدي كه تو را به آمدن به درون رستوران فرامي خواند . اما از ديد ما همگي غذاهايشان فوق العاده گران و سفارش هيچكدام از آنها مقرون به صرفه نبود . اين بود كه همچنان در خياباني كه تا كنون نرفته بوديم ، مبالغي ديگر پيش رفتيم ، اما چپ و راست همه اش هتل بود و هر چه مي رفتيم چگونگي به همين روال بود ، تا جايي كه ديگر خيابان تاريك و سوت و كور شد و ديگر از آهنگ و وموسيقي و بار و رستوران و ديسكو و كازينو و رقص و سوپرماركت و سرگرميهاي گوناگون ديگر نشاني نبود . اين بود كه برگشتيم . اين در بنياد همان راهي بود كه در نگر داشتيم يك روز تا ته آن رفته تا به كناره ي هتلهاي اصلي آن برسيم . چون روزي كه با تور مي خواستيم بالچيك برويم با ماشين تور به آنجا رفته و كساني را از آنجا سوار كرديم و ديديم كه براستي جايي زيبا و پركشش بود . به هر روي ديگر يكدل شده بوديم (تصميم گرفتيم ) كه امروز در رستوران مك دانلد چيزي بخوريم . و الميرا امشب هوس مك دانلد كرده بود ، چون براستي آنجا هم غذاهايش ارزان بود ، و هم چگونگي آن چشمگير . اين بود كه اين بار همينجور از بخش پررفت و آمد و از ميان فروشگاهها آرام آرام برگشتيم تا به مك دانلد رسيديم و در آنجا دو دست Chicken wings سفارش داديم ، هر كدام به بهاي 99/4 لوا ، كه بزودي نيز آماده بود . چيپس و نوشيدني اگر مي خواستي جداگانه بود كه با آين دو هر دست مي شد ده لوا ، ولي ما امشب به آن اندازه موجودي نداشتيم . هر چه بود سوخاري chicken wings رستوران مك دانلد انصافا و براستي با كيفيت و با مزه بود . بال خالي هم نبود بر واژگون چشمداشت ما ، ران بود و ديگر بخشهاي مرغ ، هر چند پنج تكه ي آن هر يك با يك استخواني همراه بود . تيزي آن به اندازه بود و شلي و سفتي گوشت آن نيز خوب و درخور . افزون بر دستمال معمولي يك دستمال كلينكس آغشته به ماده ي ضدعفوني كننده ي جالب نيز همراه با سرويس بود و با اين كه غذايش با نان همراه نبود (و در بنياد هيچ غذايي در اينجا همراه با نان و برنج سرو نمي شود و دست بالا شايد چيپس همراه آن باشد ، مگر ساندويچ ها كه بي نان معني ندارند ) ، با اين حال براستي سيركننده بود ، تنها نوشابه كم داشت كه آنهم در اتاق خودمان در هتل تا دقايقي ديگر چشم براهمان بود . اين بود كه پس از صرف غذا روي ميزهاي در فضاي باز مك دانلد يكراست به هتل آمديم و در نخستين فرصت نصف كوكاي يك ونيم ليتري بازمانده را پشت بندchicken wings مك دانلد زديم توي رگ كه حسابي هم چسبيد . پس از آن الميرا با اشتياق به گردآوري و برهم نهادن چيزها براي فردا پرداخت و كوكاي يك ونيم ليتري خالي شده را پر از آب معدني كرد و توي يخچال گذاشت كه خنك شود ، تا فردا همراه خودمان ببريم . راستي يادم رفت بگويم كه در هنگام برگشت به هتل پذيرش يك يادداشتي از سوي سعيد ليدر تور به ما داد مبني بر اين كه فردا نه و چهل و پنج دقيقه ساعت تخليه ي هتل است و ده و سي زمان راه افتادن بسوي فرودگاه از روبروي هتل . و بر همين بنياد الميرا براي فردا بامداد ساعتش را روي هشت كوك كرده است كه بهنگام صبحانه مان را تا ساعت نه تا نه و نيم خورده باشيم و بهنگام آماده شده ، اتاق را به پذيرش برگردانيم (زمانها همه به گاه سوفياست) ، و هم اكنون نيز كه ساعت هفت دقيقه ي بامداد به گاه سوفياست نيم ساعت است كه خوابيده است ، اگر سروصداهايي كه از اتاقهاي كناردستي به گوش مي رسند پروانه ي خواب رفتن(خواب آرام پيشكش) را به كسي بدهند . نكته ي جالب ديگر هم اين كه همين شامگاه هنگامي كه داشتيم در خيابان تا كنون نرفته پيش مي رفتيم چند جا آگهي فروش آپارتمان به چشممان خورد در تابلوهاي بزرگ آ اما نرخ نزده بود ، تنها شماره تلفن داده بود . در اين چند روز من از هيچ جا هيچ تماسي نداشته ام ، وتنها با الميرا دوبار از خانه ي خودشان و يك بار از اداره تماس گرفته شد ، و خود الميرا نيز امروز با خانه شان تماس كوتاهي گرفت . يعني من سيم كارتم را براي نيفتادن رومينگ آنرا در فرودگاه بين المللي تهران از گوشي بيرون كشيدم . صداي امواج دريا چون در بالكن باز است ، صداي آهنگ و موزيك ، سوت ، و همچنين گذر گاه به گاه وسايل سواري و آورد و برد به گوش مي رسد ، با اين حال موسيقي امواج دريا چيرگي دارد .

11-

سيزده مرداد مرداد هشتاد و هشت در اتاق شماره 1309 هتل بونيتا در گلدن سندز ، ساعت چهارده به گاه سوفيا : ديشب برابر برنامه براي خريدن شام كه پيشتر تصميم گرفته بوديم از آن پيتزاهاي پرملات را آزمايش نماييم ، پايين رفتيم و پس از بررسي گذرا بازار و فيلمبرداري الميرا از صحنهاي پايكوبي در كار انجام در يك رستوران ، سه تكه ي سه گوش(مثلثي) از پيتزاهاي ياد شده را به بهاي هفت و نيم لوا خريداري و به اتاق بازگشتيم . افزون بر اين كه پيش از آن براي پيدا كردن و نشان كردن ارمغان هاي درخور دوري در بازار زده بوديم . در اتاق نوشابه داشتيم . اين بود كه در بالكن سفره را گسترديم . الميرا چون بامداد بر پايه ي بيماري چيزي نخورده بود و از همين رو پيتزاي سوم را در بنياد براي او كه قاعدتا مي بايست تا اين زمان بسيار گرسنه مي بود خريده بوديم . اما الميرا يكي خودش را هم نتوانست تمام كند . از سفره ي شام در بالكن و فضاي پيرامون آن در شب چند دقيقه اي فيلم برداشتيم . و پيتزاي بازمانده را بالاي سر يخچال كه نمي دانم چرا يخچالش اينجوري است ، خوب خنك نمي كند ، يخ بستن هم كه پيشكشش ، و بجاي آن گرما از آن بلند مي شود ، براي فردا ناهار گذاشتيم . يخچال درون يك كمد كه تلوزيون روي آن گذاشته شده است ، جاي دارد ، و پيتزا در بنياد درون كمد روي سر يخچال و زير تلوزيون جاي گرفت .
اما امروز بامداد نيز مانند روزهاي پيش براي خوردن بامدادي در رستورانه هتل بهنگام از خواب برخاستيم . بيماري الميرا خوب يا بهتر شده بود . پس از بامدادي دو سه ساعتي همينجور در اتاق به خواندن و پاكيزه سازي (نظافت) سپري شد و پاكيزه ساز خوشگل هتل آمد ورختخوابها و اتاقها را سامان داد و دستشويي و راهرو را تي كشيد ، و باز مانند ديروز نمي دانم دقيقا به چه آهنگي داشته هاي يخچال را چك كرد ! در زمان پاكيزه سازي او الميرا رفت توي بالكن ومن براي ديد زدن پنهاني او توي اتاق ماندم ... به هر روي باز هم برابر برنامه اي كه قرار بود روز پاياني را به خريدن ارمغان براي نزديكان ويژگي دهيم ، دوروبر ساعت دوازده به گاه سوفيا پايين رفته و در زماني نزديك به يك و نيم ساعت ، نزديك چهل لوا هديه خريديم : گردنبند ، يك اسباب بازي براي فاروق (آب فشفشه كن)، شش تا جاسوئيچي كه سه تاي آنها قطب نما در كنار دولفين بود ، دوتاي ديگر صندوقچه ي كوچكي بود كه جاهاي ديدني اين پيرامون روي دفترچه كوچكي در آن نقاشي شده بود ، و سومي پنچ پليت سه گوش كه روي آنها تصاوير جاهاي ديدني بلغارستان ديده مي شد ، به فرم آويزان بود . ارمغانهاي ديگري كه خريديم دو تا مكعب مستطيل بلوري بود كه تصويري خوب از ماسه هاي تلايي در ميان آن ديده مي شد . و سرانجام ارمغان نهايي بلوري بود با پايه كه در ميان آن پيكره اي از طبيعت بلغارستان به چشم مي خورد ، و آن را كه سروته مي كردي ذرات درخشاني در ميان آن جابجا و دوباره ته نشين مي گرديد . من در حالي كه الميرا داشته هاي مغازه ها را براي يافتن ارمغانهاي درخور چك مي كرد ، چون روز پاياني حضورمان در اينجا بود ، در انديشه ي شكار چشم اندازهاي زيبا با دوربين موبايل خودم بودم ، و يك دو جا نيز الميرا با بودن خودم در زمينه از چشم اندازها عكس برداشت .
در برگشتن از بازار پيتزاي ديشبي را به همراه نوشابه به عنوان ناهار نوش جان كرديم ، و از آن هنگام تا كنون در حالي كه كولر روشن و بخشي از پرده هاي اتاق كنار است ، من اين ياددشت را نوشته ام . و الميرا پس از لختي تماشاي تلوزيون كوشيده است بخوابد كه هنوز هم خوابش نبرده و اينور و آنور غلت مي زند و اكنون هم مي گويد كه پاهايش يخ كرده و برخاست پتويي روي پاهاي خود انداخت . اكنون من نيز كوشش خواهم كرد كه بخوابم . اين روزهابه هيچ روي كمبود خواب و آسايش نداشته ايم . همه ي بازمانده ي پولهاي غير ريالي تا اين هنگام تنها و تنها شانزده لواست كه آنرا براي شام امشب يا پيشامدهاي ناخواسته مي توان در نگر گرفت .